فهرست مطالب:

اگر حیوانات خانگی می توانند صحبت کنند: نامه ای دلچسب از سگ به دوست
اگر حیوانات خانگی می توانند صحبت کنند: نامه ای دلچسب از سگ به دوست

تصویری: اگر حیوانات خانگی می توانند صحبت کنند: نامه ای دلچسب از سگ به دوست

تصویری: اگر حیوانات خانگی می توانند صحبت کنند: نامه ای دلچسب از سگ به دوست
تصویری: بچه های خنده دار و حیوان خانگی 2024, دسامبر
Anonim

توسط T. J. Dunn ، جونیور ، DVM

تصویر
تصویر

آیا حیوانات خانگی از گذشت دوستان انسانی خود ناراحت هستند؟ اگر پیام این داستان را درک کنید ، پاسخ آسان است. اگر حیوانات خانگی می توانند صحبت کنند ، این چیزی است که آنها می گویند …

من منتظر شما هستم! کجا رفتی؟ از آن روزی که همه خانواده ناراحت و گریه می کردند ، و شما برای پیاده روی عصرانه ما نبودید ، من یک احساس خالی از درون داشتم و تمام کاری که می خواهم بکنم این است که شما را پیدا کنم. اکنون تنها آنچه که من دارم خاطرات است زیرا شما فقط در گذشته نیستید.

یادم می آید که من و شما چگونه اولین کسانی هستیم که صبح بیدار می شویم … قبل از اینکه بقیه افراد و ماشین ها بیدار شوند پیاده روی خود را انجام می دهیم. من و تو ، نور آفتاب آرام صبح و گروه پرندگان با خوشحالی از ورود یک روز جدید دیگر خبر می دهیم … هر روز اینگونه شروع می شود. حالا که خانواده به من اجازه بیرون رفتن می دهند ، من به تنهایی قدم می زنم.

گاهی اوقات به یک طرف می رفتیم ، از تپه به سمت قبرستان قدیمی در زیر بازوهای گسترده و کشیده درختان بزرگ کاج سفید حرکت می کردیم. بعضی روزها می خواستید راه دیگری را انتخاب کنید و از جاده ای که می توانستیم به Eddy Creek برویم جایی که می توانم شنا کنم و به دنبال قورباغه ها بروم. من هرگز نمی دانستم که شما راهی را انتخاب می کنید ، شما همیشه مرا حدس می زدید و گاهی اوقات اشتباه حدس می زدم و می گفتید: "نه. ما امروز این راه را می رویم."

آن پیاده روی هایی که انجام می دادیم اوقات خصوصی ما با هم بود. من واقعاً قبل از پیاده روی هایمان هیجان زده شدم زیرا شما همیشه اجازه می دهید من باشم من اینجا منتظر شما می مانم. خودم. شما اجازه می دهید من بدوم و دنباله های رایحه حیوانات دیگر را دنبال کنم. شما به من اجازه می دهید چیزهایی را که بوی خوبی دارند ، حفاری کنم. شما اجازه می دهید چوبهایی را به دهانم حمل کنم فقط به این دلیل که احساس خوبی داشت. من فکر می کنم شما می دانید که من چقدر افتخار می کردم هر زمان که می توانم با یک چوب قدیمی بی فایده در دهان خود خم کنم.

گاهی اوقات آن را جلوی پای شما می انداختم و شما وانمود می کردید که نمی دانید با آن چه کار کنید. می خواهی مرا مسخره کنی و بپرسی ، "این برای چه کاری است؟ می خواهی با این چوب اولئه چه کار کنم؟"

من می رقصیدم و پارس می کردم و خیلی خمیده می شوم و شما می گفتید: "اوه ، می بینم" و آن را از طریق هوا می فرستادی تا من بیاورم.

شما می دانستید که من به خصوص وقتی چوب به ادی کریک می اندازید خیلی دوست داشتم و قبل از اینکه در اطراف خمش اجرا نشود باید برای بازیابی آن شنای فانتزی انجام دهم. من ادی کریک را دوست داشتم ، حتی وقتی به من گفتید که در حالی که جدیدترین قزل آلای خانگی خود را روی سطح آب پرواز می کنید برای چرت های طولانی زیر درخت بید دراز بکشید.

من از آن چرت زدن ها خوشم آمد و شما از آن ماهی قزل آلای کوچک بدبویی که برای شام به خانه می بریم خوشش آمد. دوست داشتم آن زمان منتظر تو باشم زیرا همیشه می دانستم که فردا دوباره بازی خواهیم کرد. کجا رفتی؟ من منتظر شما هستم!

از همان شب وحشتناک خیلی دور پیش که شما مرا برای قدم زدن عصرانه خود در حیاط نبردید ، همه چیز بسیار متفاوت و عجیب بوده است. کجا رفتی؟ خانواده الان به من اجازه می دهند از در بیرون بیایم ، مثل زمانی که من و شما پیاده روی می کردیم ، اما اکنون تنها کاری که می کنم این است که خودم را به قبرستان قدیمی می برم.

من صبح از دیدن ادی کریک منصرف شدم. آنجا خیلی آرام است و من دیگر ماهی قزل آلا را نمی بینم. مدتها پس از رفتن تو فکر می کردم هنوز می توانم تو را در لبه آب ببینم و دندانهایت را نشان بدهی ، کلاه حصیری قهوه ای چشمهایت را سایه بکشی و خط پروازت را روی آب حلقه کنی. من از دیدن شما بسیار خوشحال خواهم شد که از جای خود می پردم و به سوی شما می دویدم … اما وقتی به نهر می رسیدم شما دیگر نمی رفتید. من فکر می کنم پرندگان هم رفته اند زیرا من آهنگ های شاد آنها را که صبح های مه آلود را جشن می گیرند مانند گذشته زمانی که با هم بودیم نمی شنوم.

تنها جایی که احساس می کنم به شما نزدیک هستم ، جایی که فکر می کنم هنوز می توانم دست شما را روی سرم احساس کنم مثل وقتی که کنار صندلی مطالعه شما نشستم احساس کردم وقتی هستم که کنار سنگی می نشینم که نام شما روی آن است. اکنون تنها جایی است که احساس می کنم به شما نزدیک هستم ، جایی که احساس می کنید به من نزدیک هستید. اما مشکلی نیست ، زیرا من در انتظار شما هستم

گاهی اوقات من به اولین روزم با خانواده خود فکر می کنم. من در عین حال خوشحال و ترسیده بودم و از محیط جدیدم که قرار است خانه من باشد بسیار کنجکاو شدم. همه مشغول مالیدن گوشهای من و تکان دادن سر من ، بلند کردن من و دست زدن بودند تا توجه من را جلب کنند. سرانجام ، تو را پیدا کردم که آرام روی صندلی ات نشسته ای و مشغول مطالعه هستی.

آنجا کنار تو ایمن به نظر می رسید ، بنابراین من هم آنجا نشستم. احساس کردم دست لطیف تو گونه ام را می مالد و همه آنچه گفتی "پسر خوب" نرم بود. سپس به بقیه اعضای خانواده گفتید ، "من فکر می کنم او فقط الان باید استراحت کند". از آن به بعد من همیشه در کنار شما احساس امنیت می کردم.

تو دوست واقعی من هستی شاید به همین دلیل است که من هر روز را اینجا می گذرانم … منتظر شما هستم.

من می دانم که شما اینجا هستید فقط نمی دانم چرا دیگر نمی توانیم بازی کنیم. کجا رفتی؟ بعضی اوقات خودم را غر می زنم و آه می کشم زیرا دلم خیلی برایت تنگ شده است … فکر می کنم اگر مرا می شنوی؟ من نمی توانم شما را ببینم یا بشنوم یا بو کنید ، اما شما باید نزدیک باشید زیرا این تنها جایی است که احساس امنیت می کنم. بنابراین من مدام به اینجا می آیم تا با شما باشم ، کنار صخره ای می نشینم که نام شما روی آن است و تمام تفریحاتی را که با هم داشتیم به یاد می آورم.

در اعماق من می دانم که روزی پیاده روی های بیشتری برای انجام خواهیم داشت. در جاده به سمت چپ بپیچیم و از تپه پایین بیاییم و به Eddy Creek برویم. شما با حوصله روی جدیدترین مگس قزل آلای خود خواهید بست و من در زیر درخت بید دراز می کشم و شما را تماشا می کنم.

تا آن زمان ، من به شما قول می دهم ، با تمام وفاداری در قلبم ، من همین جا می مانم تا بتوانید من را پیدا کنید. من کنار صخره ای خواهم بود که نام تو روی آن است و منتظر تو هستم.

آیا با فکرهایی که باید حیوان خانگی محبوب خود را بخوابید مشکل دارید؟ نگاهی به توصیف آنچه انتظار می رود وقتی "آن روز" فرا می رسد ، نوشته شده توسط دکتر Dun.

توصیه شده: